اللهم عجل الولیک الفرج
ثبت شده در ستاد ساماندهی پایگاه های ایران

 

یه بار رفته بودم درمانگاه آمپول بزنم،
یه دختره اومد آمپولمو بزنه،معلوم بود خیلی تازه کاره!
همینجوری که سرنگو گرفته بود توی دستش،لرزون لرزون اومد سمت من و گفت:
"بسم الله الرحمن الرحیــــم"
منم که کپ کرده بودم از ترسم گفتم:
"اشهد ان لا اله الا الله"!
هیچی دیگه...
انقدر خندید که نتونست آمپولو بزنه و خدارو شکر یکی دیگه اومد زد ..!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

بدشانسی یعنی تو مترو دیدم یه دختره هی داره نگاه میکنه به من میخنده , گفتم چه آماری میده , منم شروع کردم خنده بازی و ضایع بازی جلوش , یه نیم ساعتی مشغول بودیم , خواست پیاده بشه از کنار من که رد میشد گفت زیپ شلوارتو ببند با اون شرت مامان دوز ضایع ....
خوهشا فقط بالای 20 سال لایک کنه این پیج رو .... مرسی و خوش اومدید !!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

اعتراف می کنم که 9-8سالم که بود جلوی همسایه مون مریم آب جوب می خوردم که جلب توجه کنم...اونم با دوستاش هر دفعه منو می دید می گفت:علیرضا آب جوب بخور!!! منم سریع کلمو می کردم تو جوب یه قلپ می کشیدم بالا...وقتی با دوستاش می خندیدند انگار که دنیارو بهم می دادند...همیشه فکر می کردم یه روز زنم می شه تا آخر عمر براش آب جوب می خوردم که خوشحال شه...وقتی شوهر کرد کلی گریه کردم

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ابتداى كه بودم ميرفتم مسجد نماز ميخوندم
يه پسر همسايه داشتيم اسمش حسن بود
حسن اون موقع 4 تا 5 سالش بود
يه روز تابستون رفتيم مسجد نماز (مغرب وعشا) بخونيم
شروع كرديم به خوندن نماز پشت سر جاج اقا
ركعت دوم سوم بوديم
ديدم حسن با تفنگ (اسباب بازى) كنار حاج اقا وايساده
يه لحظه فضاى مسجد ساكت ساكت شد يه جوراى سكوت حكم فرما بود
يهو حسن با تفنگ ، با صداى بلند :
حاج اقا يا دخترتو ميدى يا ميكشمت
همه شنيدن كه حسن كوچولو چی گفته
حاج اقا خندش گرفت
هم زدن زير خنده
همه
نمازشون باطل شد
همه دوباره مجبور شدن
نماز رو از اول شرو كنن.
اين ماجرا مربوط به سال 1379 بود

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

عقد یکی از دوستای خواهرم بوده,سالن ساکت می شه که صیقه را بخونن یهو یه دختر بچه 5-6 ساله از فامیلای داماد بلند میگه:مامان ,این عروس که همه واسش دست می زدند اینه؟؟؟؟ این که خیلی زشته!!! فقط تصور کنید عروس با چه حال و روزی بله رو تقدیم داماد کرده!!!




تاریخ: چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:عروس با چه حال و روزی بله رو تقدیم داماد کرده!!!,
ارسال توسط مصطفی

نکته ای در زبان انگلیسی!

در زبان انگلیسی واژه های
Fri
END ( دوست )
Boyfri
END ( دوست پسر )
Girlfri
END (دوست... دختر )
BestFri
END (بهترین دوست)
همگی سه حرف
END (خاتمه) را بهمراه دارند...
اما کلمه FamILY (خانواده) سه حرف"
ILY" را دارد که همان مخفف
"
I Love You" می باشد ,,
و جالب است بدانید
FAMILY= Father And Mother I Love You
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/51/02.jpg




تاریخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:(ارسال از دوست خوبمون زهره),
ارسال توسط مصطفی

http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/51/09.jpg

این سوالی است که ذهن خیلی از ما را به خود مشغول کرده است.
از کجا باید بفهمیم که آیا این رابطه هم مثل خیلی از روابط دیگر که شروع خوبی
داشته اند اما در نهایت منجر به شکست شدند، به جدایی ختم می شود یا نه؟

شاید یکی از آرزوهای بزرگ هرکس در آستانه انتخاب همسر و ازدواج این باشد که
پیشگو یا فالگیری را پیدا کند که بتواند آینده ازدواجش را پیشگویی کنید.
برای اینکه بدانید رابطه تان تا چه حد در معرض خطر است،
با علایم خطر آشنا شوید: روابطی که احتمال شکست در آنها بیشتر از 50 درصد است.

1- رابطه ای که در آن عشق یک طرفه است
حتما شنیده اید که می گویند «عشق یک سره باعث دردسره!»
اگر میزان علاقه و انرژی ای که شما برای رابطه تان می گذارید به طرز چشمگیر و احتمالا آزاردهنده ای
بیشتر از طرف مقابل است (یا برعکس)، امکان اینکه در رابطه تان دچار ناکامی شوید زیاد است.
تحقیقات روان شناسان اجتماعی نشان داده است که رابطه ای که حالت متعادل دارد
و دو طرف تقریبا به یک اندازه به آن علاقه دارند و سرمایه گذاری (مادی و معنوی)
نسبتا یکسانی در ر
(یکی از آنها از هر جهت موقعیت بسیار بالاتری نسبت به دیگری دارد)
در حالت عدم تعادل قرار دارند و آینده خوبی برایشان پیش بینی نمی شود.

2- رابطه ای که در آن یکی از طرفین یا هر دو تغییر زیادی کرده اند
اگر شما یا طرف مقابلتان به خاطر دیگری تغییری اساسی در زندگی یا شخصیت خود ایجاد کرده باشید،
چه از روی اجبار و چه از روی علاقه بیش از حد و برای از دست ندادن طرف مقابل،
بسیار محتمل است که دیر یا زود مثل فنر سر جای خودتان برگردید و رابطه را مختل کنید.
افرادی که به خاطر رابطه اولویت بندی زندگی خود را تغییر می دهند،
از خصوصیات زنانه یا مردانه طبیعی خود دست می کشند،
از شغل آرمانی (به خصوص آقایان) یا از دلبستگی های همیشگی (به خصوص خانم ها)
صرف نظر می کنند، خصوصیات شخصیتی خود را به ناگهان تغییر می دهند یا خود را مجبور
به قبول اعتقادات و ارزش هایی می کنند که در عمق وجودشان آن را قبول ندارند،
در واقع از همان اول چنان برداشت بزرگی از حساب پس انداز عاطفی رابطه شان کرده اند
که رابطه هر لحظه ممکن است با کوچک ترین مشکل از هم بپاشد
و نخواهد توانست از شرایط سختی که در هر زندگی مشترکی پیش می آید به سلامت عبور کند.

3- رابطه ای که در آن یکی از طرفین در دسترس نیست
«از دل برود هر آن که از دیده برفت»؛ جمله تلخی است و اصلا رمانتیک نیست، اما حقیقت دارد.
افرادی که در دسترس نیستند، خواه ناخواه به رابطه آسیب می رسانند.
ازدواجی که در آن قرار است شما در یک شهر باشید و همسرتان در شهر دیگر
و مثلا فقط آخر هفته ها با هم باشید، به یک دوستی از راه دور تبدیل می شود.
احتمالا الان دارید استثناهای این قانون را در ذهنتان مرور می کنید
تا از پذیرفتن این حقیقت تلخ سر باز بزنید، اما ما براساس قوانین کلی تصمیم گیری می کنیم نه موارد استثنا.
از موارد دیگری که در دسترس نبودن را شامل می شود، درگیری عاطفی یک از طرفین با شخصی دیگر
(مثلا رابطه فعلی با شخصی خارج از رابطه شما یا عشق فراموش نشده یا قطع رابطه نکردن با همسر سابق و...)
و همچنین درگیری شغلی بیش از اندازه است که هر دو باعث می شود
یک طرف به اندازه کافی در این رابطه حضور نداشته باشد.

http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/51/10.jpg

4- رابطه ای که به خاطر تفاهم های بی معنا شکل گرفته است
گاهی انگیزه ما برای ورود به یک رابطه، انگیزه موجهی نیست.
مثلا کسی که به علم ریاضیات علاقه بسیار زیادی دارد ممکن است
وقتی با فردی مواجه می شود که او هم عاشق ریاضیات است و یا حتی بدتر از آن، استاد ریاضی است
این فکر به ذهنش برسد که «خودش است!».
این به همان اندازه عجیب است که کسی که عاشق فرهنگ بومی آفریقای جنوبی و سبک زندگی
عجیب و غریب قبایل آفریقایی است بخواهد با یکی از بومیان آفریقا ازدواج کند!
اما ازدواج هیچ ربطی به ریاضیات، ماسک های قبایل آفریقای جنوبی و یا مسایلی
مثل این که طرفدار چه تیمی هستید و یا اسمتان چقدر به هم می آید و... ندارد.
ازدواج یکی از تصمیمات مهم زندگی است که باید براساس معیارهای جدی که تمام ابعاد یک زندگی واقعی
را دربر دارد درمورد آن فکر کرد.

5- رابطه ای که در آن شیفتگی شدید وجود دارد
اگر شما و طرف مقابلتان آن چنان شیفته هم هستید که حتی تا تاریخ عروسی تان نمی توانید صبر کنید،
آینده چندان خوشی برای رابطه تان متصور نیست.
شاید این جملات برایتان آشنا باشد:
«بی تو نمی توانم زندگی کنم»
«حتی یک لحظه هم نمی توانم از تو جدا شوم»
«زندگی بدون تو برایم ممکن نیست»
«بی تو می میرم»
به دو دلیل در این مرحله نباید ازدواج کنید:
1) در این حالت مغز شما توانایی تشخیص درست و غلط را ندارد
و درواقع تصمیم گیریتان برعهده هیجانات و هورمون هاست
2) در این حالت انتظاراتی که از عشق و ازدواج احتمال بروز دلزدگی بعد از ازدواج برایتان زیاد است.

6- رابطه که عجولانه شکل گرفته است
عجله کار شیطان است. این را همه می دانیم اما موقع ازدواج که می شود آن را فراموش می کنیم.
اگر فکر می کنید برای ازدواجتان دیر شده یا به هر دلیلی می خواهید هرچه زودتر ازدواج کنید
(بعضی ها برای ازدواجشان یک ماه بیشتر وقت ندارند چون بعد از آن باید برای ادامه تحصیل به «خارج» بروند!)
پس منتظر باشید که یک روز هم برای جداشدن عجله داشته باشید
چون دیگر حتی یک لحظه هم نمی توانید این آدم را تحمل کنید.
آمار نشان می دهد افرادی که قبل از ازدواج دوره نامزدی معقولی داشته و به شناخت کافی
از هم رسیده اند زندگی زناشویی موفق تری را تجربه می کنند.

http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/51/11.jpg

دیگر علایم خطر :
علایم خطر دیگری هم در مورد روابط وجود دارد که اگرچه به اندازه موارد قبل جدی نیست،
اما می تواند به عنوان هشداری برای ما باشد تا با دقت بیشتری در این موارد تصمیم گیری کنیم:
1- ازدواج در سن کم.
2- ازدواج برای راضی کردن دیگران
3- انتظارات غیرواقع بینانه از ازدواج
4- تحصیلات پایین
5- والدین طلاق گرفته
6- درآمد ناکافی برای ادامه زندگی
7- تفاوت فرهنگی زیاد (خانواده ها و فرهنگ قومی و قبیله ای)
8- تفاوت سنی زیاد
9- اختلاف شدید دیدگاه های سیاسی
10- تفاوت شخصیتی عمیق.

7-یک فرمول خوب برای پیش بینی آینده رابطه تان!
ویلیام کارلین گلسر در کتاب «ازدواج بدون شکست» فرمول جالبی را برای پیش بینی
میزان موفقیت یک ازدواج ارایه می دهند. با درنظر گرفتن این فرض اساسی که ازدواج هایی
بیشترین دوام را دارند که زن و شوهر با هم شباهت زیادی دارند، آنها نیازهای اصلی انسان را
به پنج دسته بقا، عشق، قدرت، آزادی، و تفریح تقسیم می کنند و هرکدام از این موارد را براساس
مقیاس 5تایی در زن و مرد به صورت مجزا می سنجند.
نیمرخ حاصل از این ارزیابی، راهنمایی خوبی برای پیش بینی آینده ازدواج آنها خواهد بود.
برای روشن شدن مطلب، پنج نیاز اصلی، به این صورت شرح داده می شود:

1- بقا: محتاطانه عمل کردن؛ اهمیت دادن به سلامتی، تغذیه و ورزش؛ اهمیت دادن به رابطه زناشویی.
2- عشق: محبت دیدن و محبت کردن؛ کلام محبت آمیز؛ صمیمیت جسمی و رفتاری.
3- قدرت: توانمند بودن و قدرت را در دست داشتن؛ مطرح بودن؛ ریاست کردن.
4- آزادی: پایبند و اسیر نبودن؛ آزادی در تصمیم گیری برای زندگی؛ انتخاب های آزادانه؛ روابط آزاد.
5- تفریح: بازی کردن؛ لذت بردن از زندگی و انجام فعالیت های لذت بخش؛ شوخی و خنده؛ پارک و سینمارفتن.

ویلیام و کارلین گلسر معتقدند نیاز افراد به هریک از این 5 مورد، متفاوت است و تنها کسانی می توانند
یک زندگی مشترک موفق داشته باشند که نیازهای آنها در هریک از این 5 دسته به هم نزدیک باشد.

مثلا کسی که نیاز به بقای او از مقیاس 5تایی، 5 باشد، یعنی شخص بسیار محتاطی است
که به سلامت و تغذیه اش و همچنین به رابطه عاطفی با همسرش اهمیت زیادی می دهد
و چنین فردی در ازدواج با کسی که این نیاز در او مثلا در حد 2 است و بنابراین
در این زمینه بی قیدتر است، دچار مشکل می شود
شما و همسرتان می توانید میزان نیازتان را در هریک از این 5 دسته مشخص کنید
و به ترتیب از چپ به راست بنویسید: 12345.
نیمرخ هایی که از این طریق به دست می آید به راحتی قابل مقایسه و نتیجه گیری است
مثلا 55354 با 23253 رابطه خوبی نخواهد داشت، اما با 54454 رابطه ای نسبتا خوب را تجربه می کند.
ویلیام و کارلین گلسر معتقدند اختلاف تنها 1 تا حداکثر 2 درجه آن هم در یکی یا در نهایت دو تا از این 5 مورد
می تواند رابطه خوبی را شکل دهد، اما اختلاف بیش از این می تواند مشکل آفرین شود
و هرچه میزان این اختلاف بیشتر باشد، احتمال شکست ازدواج هم بیشتر خواهد شد.
البته این نکته بسیار اهمیت دارد که سنجش ها باید بسیار دقیق و همچنین صادقانه انجام شود
تا نتیجه قابل اعتمادی به دست آید.
پس کلام آخر :

8- صادق بودن!


 

 




تاریخ: یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:(ارسال از دوست خوبمون رضا),
ارسال توسط مصطفی

اگر دخترها جاهایی برن که نمیرن......مثلا اگر دخترها هم برن سربازی چی میشه؟ ....
به نظر من که این کار توی مملکت مانشدنی هست ... آخه جنبه و ظرفیت می خواد که این چیزها رو ما عمرا نداریم .... حالا فرض کن که بشه:

۱) قضیه فرار از سربازی به کل منتفی میشه و همه (پسرها) می خوان برن سربازی ... حتی اونهایی هم که قبلا رفتن می خوان دوباره برن!!
۲) غذای پادگان ها نسبت به گذشته خیلی بهتر میشه ( دخترها می خوان هنرهاشون را نشون بدن)
۳) هیچ کس دیگه دنبال معافیت نمیره حتی کور کچل ها هم می خوان بیان سربازی!!!
۴) اضافه خدمت برداشته میشه ... کارایی که قبلا باعث اضافه خدمت می شده حالا باعث کاهش خدمت میشه
۵) ازدواج دانشجویی و لاو ترکوندن توی دانشگاه کم میشه و ازدواج در پادگان و عشق من هم سنگر من مد میشه!
۶) فرهنگ عمومی پادگان افزایش پیدا می کنه .... دیگه سربازها فحش رکیک به هم نمیدن از شوخی های شهرستانی(!!) هم خبری نیست
۷) حمام و دست شویی های پادگان ها بالاخره روی بهداشت رو هم می بینن
۸) دیگه رژه ها در پادگان درست انجام میشه .... چون دخترها را میذارن صف اول
۹)خاموشی از ۹ شب به ۱۲.۵ - ۱ شب میرسه
۱۰) خدمت سربازی از ۲سال به ۶ ماه کاهش پیدا می کنه ... اگه خواستی میتونی اصلا نری ...
 چون تا ۱۵ سال بعدش سرباز نمی خوان از بس داوطلب هست
۱۱) بعد از ۶ ماه که از سربازی بر می گردی اندازه ۶ سال خاطره داری!!!




تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:ارسال از الهه ,ارسال از الهه, ارسال از الهه,
ارسال توسط مصطفی

آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند.
آن‌هایی که می‌مانند عقب مانده نیستند.
آن‌هایی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند.
آنهایی که می‌مانند، نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند.
همه‌ی آنهایی که می‌روند سبز نیستند.
همه ی آن‌هایی که می‌مانند پرچم به دست ندارند.
آن‌هایی که می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند
و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.
و آن‌هایی که می‌مانند، می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندن کنند




تاریخ: پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:نقطه سر خط, نشریه دانشجویان دانشگاه شریف,,,
ارسال توسط مصطفی

اعتراف میکنم ...
بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم!
رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد
منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت!
با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!

اعتراف میکنم ...
تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم
 جلوي تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم.
زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره !!!!!

اعتراف يكي از دوستان ...
مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد.
صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.
جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ...
یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ...
یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد!!

اعتراف میکنم ...
یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم
دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه
یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

اعتراف میکنم ...
وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره
بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم
وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد.
کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد.
بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد.
اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم.
تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید
و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست.
من 5 روز تو شوک بودم!!

اعتراف میکنم ...
روز تولد 19سالگيم خودم يادم نبود، اومدم خونه ديدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، يه باد گنده اي ول دادم
وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم ديدم دوستام وسط سالن
با كلاه بوقي و برف شادي افتادن كف سالن هي ميخندن بعد يكسري هم سرخ شدن
ميگن تولد تولدِت مبارك... كيكم از دست يكي از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به ياد ماندني شد ...

اعتراف می‌کنم ...
بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم
که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم!

اعتراف میکنم ...
سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد،
نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه
چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود.
آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم.
اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و
با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه
با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!

اعتراف ميکنم ...
راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود،
شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت.
يه روز که طرف اومده بود عربده کشي، تصميم گرفتم که برم و جلوش در بيام.
رفتم تو کوچه و گفتم آهاي چيکارش داري؟ يارو يه نگاه بهم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد،
منم سه پيچش شدم، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گفت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گفتم لعنتي زنمه!!

اعتراف میکنم ...
چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه.
دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه.
وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم.
منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد، هر چی بود دادم.
انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره.
راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین.
یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه.
راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

اعتراف میکنم ...
احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!

اعتراف میکنم ...
تو عروسي نشسته بودم يه بچه 3 ، 4 ساله اومد يک هسته هلو داد بهم،
منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زير ميز، چند ثانيه بعد ديدم دوباره آوردش،
اين دفعه پرتش کردم يه جاي دور ديدم دوباره آورد!!
مي خواستم اين بار خيلي دور بندازمش که بغل دستيم بهم گفت آقا اين بچس سگ نيست!
طرف باباي بچه بود!!

اعتراف میکنم ...
دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟
من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف ميكنم ...
بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه ميپوشيديم
ميرفتيم گدايي با درامدش بستني ميگرفتيم كه همسايمون مارو لو داد و كتك خورديم!!

اعتراف میکنم ...
سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون
که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم!!!!!!

اعتراف میکنم ...
به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم
سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم،
تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم ...
بچه که بودم، جو گیر بودم نماز بخونم .... بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم
رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن ... اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....
>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....!!!!

 

 اگه خوشت اومد نظر یادت نره...




تاریخ: دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب: (ارسال از دوست خوبمون هوتن),
ارسال توسط مصطفی